برای قرن ها، هم در ادبیات و هم در نقاشی، بسیاری از فلج خواب ها به تصویر کشیده شده اند، ابتدا با داستان های ارنست همینگوی و در پایان با نقاشی کابوس از هنری فوزلی، که به نوعی نماد این پدیده شد و در سال 1781، مدتها قبل از اولین توصیف علمی از این پدیده، ایجاد شد. این هنرمند پایه ی این نقاشی را براساس داستان ارواح از ادبیات انگلیسی گذاشت و همچنین از داستان هایی درباره فلج خواب الهام گرفت. این نقاشی اندام کشیده و منحنی یک زن به خواب رفته یا بیهوش را نشان می دهد. فوزلی می خواسته وزن سنگین این دیو نشسته بر روی سینه ی آن زن را به عنوان نمادی از کابوس و ترس های ناخودآگاه نشان دهد.
این نمونه ها و همچنین تجربیات شخصی فلج خواب، الهام بخش تجزیه و تحلیل هنری تالیا فاستر برای Varsity ، روزنامه ی مستقل دانشگاه کمبریج بود. این نویسنده توهمات مکرر مرتبط با فلج خواب را تجربه کرده است. او می نویسد، ترسناک ترین نکته در مورد این حوادث واقع شدن آنها در اتاق خوابی راحت و “نه در یک متل فرسوده و دور از تمدن” یا در “جنگلی وحشتناک” است.
از نظر فاستر، شخصیت بارز دیگر فلج خواب نقاشی سه گانه ی (سه مطالعه بر پیکرههای پای صلیب) توسط هنرمند محض قرن بیستم، فرانسیس بیکن است. این نقاشی، موجوداتی خاکستری و خمیده را به تصویر می کشد که روی صندلی و چهارپایه نشسته اند. مانند توهمات ناشی از فلج خواب، سوژه های بیکن به سمت آن انسان خم شده اند، معلق در مرز نامشخصی بین شباهت و غرابت. تالیا فاستر در این قبیل آثار هنری، فرصتی پیدا می کند تا بر ترس خود غلبه کند او می گوید: دیدن این توهمات در قالب یک نقاشی، به تسلیم درآوردن آنهاست، به دام انداختن حرکات غیر قابل پیش بینی آنها روی سطحی بدون تهدید از یک قاب ثابت.